هیچ صدائی نیست، جز صدای شعر

سید محمد مهدی حسینی وفامهر ؛ کارشناس حقوق، نویسنده و ویراستار، پژوهشگر علوم قرآنی، فقه و مبانی حقوق اسلامی، ادیان، عرفان و متافیزیک

تبلیغات تبلیغات

شعر = تا ابد می‌خواهم ببارم

شعر = تا ابد می‌خواهم ببارمسید محمد مهدی حسینی وفامهر صورتم بر سفره‌ی سرد دیواری غریبتن‌ام در عریان تیرگی گرفتار شبروح‌ام در بیکران کویر پر ریگ دور دستخودم اماهم‌نفس قعر سیاه ‌چاله‌ی کهکشانی بی‌ناماز من در زمین تونشان دگر نمانده استکه صد سیاره درد در دل گرفته‌امدریا دریا گویی آب‌ شور نوشیده‌امو اینکهمه را چشمانم می‌باردباران شده‌امدر غربت خود می‌بارم و می‌بارماز من تمامی گل‌های‌ یاس همه‌ی باغچه‌هاسیراب شده‌اندمن تا ابد می‌خواهم ببارمهیچ صدائی نیست، جز صدای شعر / مجموعه شعر (۱) ، شعر ۱۸
ادامه مطلب

غزل = می‌نگارد یک نفر در امتداد رفتن‌ات 

غزل = می‌نگارد یک نفر در امتداد رفتن‌ات سید محمد مهدی حسینی وفامهر می تراود از سکوتت موج‌های بی‌قرارمی دود در چشم‌هایت اسب‌های بی‌سوارمی‌نگارد یک نفر در امتداد رفتن‌ات طرحی از دل بستگی در کوچه‌های انتظارهر نسیم کز سوی گیسوی تو می‌گیرد وزشمی شکافد لحظه‌ها را در عبور روزگارچشم‌هایت چلچراغ روشن شب‌های تارمی چکد در حرف هایت نبض آرام بهارمی روی اما من اینجا سوگوارم تا ابداشک‌های من بدون تو ندارد اعتباردر کویر قلب من با رفتن‌ات صد آرزوگم شدند از کاروان طایفه ایل و تبارنیم نظر دزدیده دل کرد بعد از آنچشم‌هایش بسته از دیدن هر گل‌عذار قدری اندر دیدنم بشتاب و پیغامی رسانتا نگویند او شبی کوچید و رفت از این دیارکنج هر چادر خزیدن در پناه سایه‌ای در درون قلب من نی چادر و نی بوته‌زار
ادامه مطلب

غزل = آن که با چندین نگاه و چند نظر

غزل = آن که با چندین نگاه و چند نظرسید محمد مهدی حسینی وفامهرآن‌که با چندین نگاه و چند نظرمی‌کند از پیش روی من گذرمی‌رود هر شب خرامان از برمچشم به راهش تا به صبحگاه منتظرمی‌خرامد از برم تا کوی یارحال ما را او نمی‌داند مگرمی‌زنم فریاد آشوب و فغانچون ز احوالش فتادم بی‌خبردیده را بر کهکشان دوزم بسیتا به پایان آیدش شاید سفرسر به جَیب خود فرو بردم مگرتا بر اندازم دگر بارش نظریک فسوس هم چون حبابی بر دلمعمر این افسوس کاش آید به سرزان عروس چهره در ایام هجرگفته بودی من چه دیدم ای پدردیدمش دارد شبی رخت سفرگریه‌های من نمی‌کردش اثرچشم بر بام و فلک بردم سحراو گذشت از آسمان از قمررخت زیستن را به تن دارم ولیتا ابد بی‌خانمان و در به درخاکسارم یار و شایستم نبودنی امید و همدمی دارم دگرکن ز دلبندت کنون یادی پدرگم شدم در کاروان شب سفرمی روم منزل به منزل بی دلمبی امید و بی نوید و بی ثمرملجأ یاران بی‌امیدواردر
ادامه مطلب

شعر = هیچ صدائی نیست

شعر = هیچ صدائی نیستسید محمد مهدی حسینی(وفامهر) کس مرا همراه نشد هر سفر تنها بودمآنقدر تنهابی تن و بی جانمی‌شوم سوی سفرجای تاریکی است این مقصدنمی‌دانم کجاست؟لیک هر جا را تصور می‌کنماز آن عبورم می‌دهندکهکشان؟آن‌ را که در دم در نوردیدم‌،گذر کردم از آناز سیه‌چال نیز گذر دادند مراقبل و بعدش نور بودوسعت بعد سفر پایان نور، دنیای من آغاز شدجنس تاریکی چنان مطلق که حیران گشته‌امکرم چاله را گذر کردمهیچ صدایی نیستهیچ است هیچ اینجا خویشتن را هم نمی‌بینمکجایم من؟قبل بیگ بنگوحشت تنهایی هستی
ادامه مطلب

شعر = در مسیر یک خیال

شعر = در مسیر یک خیالسید محمد مهدی حسینی وفامهر دست من کوتاه و دنیا چون نخیلکوه‌ گاهیمثل دنیا می‌شودمن یک کف دریای شورآن کویر را بنگر چقدر گرم است و دورمن بساط زندگیدر این کویر انداختمآن سیاهیدر میان تنگنای دوری آن‌ شوره‌زارآن‌که گاهی یک تکانی می‌خوردباد درگیر لباس‌اش می‌شود با صدای خش‌خش تندیآن لباس روزگاران من استبر تن سالخورد‌ منآن سیاهی نیز من‌ام در مسیر یک خیالدر یک زمان در گذر بودم که پرتاب اعماق‌ این دوری‌ها شدماز سفر ماندممرا از یاد گویی برددر اینجا مانده‌امدور افتاده‌امباد صبح، باران نرم ابر رهگذرکی گذر دارد از این دیوار خشم روزگارتا مرا یابدبشوید رخت دیرین مرادست بر دستارم اندازد بگیرد از منشتا بشویم رنج ایام‌ کهندور سازم از سرمهر چه‌ دارم از سفراین زمین گرد زادگاهم‌ شدهره به بیرونم نمی‌دارد روم
ادامه مطلب

شعر = ساکن پس کوچه‌های ابدیت

شعر = ساکن پس کوچه‌های ابدیتسید محمد مهدی حسینی وفامهر سلام ای ساکن پس کوچه‌های ابدیتشب‌گرد آن‌سوی انتهای باورهاخرامان گذر کرده از دیرینه دوستی‌هاو من در همان زنجیرهمان قل زنگ‌زدهدر کهنه‌ قاب زمینییاد تو را از چشمانم می‌طراوم‌ امشبدر تیرگی‌ شب زمین‌در مندرس پیراهن‌ تن‌امگم گشته‌ام بی تو رفیقخواب را دنبال می‌کنمشاید تو باز گردیدمی چون گذشته‌ تصویری برایم قاب کنیاز خنده‌اتاز آخرین ثانیه‌‌ی بودنت فقط دمی بمان و با زوزه‌ی باد اگر رخ در کشیدامان تو را نیاویزمراه رفتن‌ات را دوان دوان پای برهنه بدرقه‌ کنمباکی نیستاگر کوتاه ماندی کنارمآمدی زنده شد یادت مرا کافی‌ استو من دوباره عمری سر کنم در این گم گشته‌ی کویر گردوندر آخر تقویم رفتن‌اتپای در خمیره‌ی رنج به جا مانده از یادمانتبار دیگر عمری خواب را دنبال کنمشاید دگربارگذر کنی بر شوره‌زار سخت قلب منکه بی‌خانمان این شوره‌زارمزیر سقف قربت‌اشتنهای ناله‌
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها