شعر = تا ابد میخواهم ببارم
سید محمد مهدی حسینی وفامهر
صورتم بر سفرهی سرد دیواری غریب
تنام در عریان تیرگی گرفتار شب
روحام در بیکران کویر پر ریگ دور دست
خودم اما
همنفس قعر سیاه چالهی کهکشانی بینام
از من در زمین تو
نشان دگر نمانده است
که صد سیاره درد در دل گرفتهام
دریا دریا گویی آب شور نوشیدهام
و اینک
همه را چشمانم میبارد
باران شدهام
در غربت خود میبارم و میبارم
از من تمامی گلهای یاس همهی باغچهها
سیراب شدهاند
من تا ابد میخواهم ببارم